دسته: از دیگران
-
خانه دلتنگ غروبی خفه بود
خانه دلتنگ غروبی خفه بودمثل امروز که تنگ است دلمپدرم گفت چراغو شب از شب پُر شدمن به خود گفتمیک روز گذشتمادرم آه کشیدزود برخواهد گشت ابری آهسته به چشمم لغزیدو سپس خوابم بردکه گمان داشت که هست این همه درددر کمین دل آن کودک خرد؟آری آن روز چو می رفت کسیداشتم آمدنش را باورمن […]
-
از آخرین باری که دیدمت…
از آخرین باری که دیدمت دقیقا ۱۸روزه که میگذره، هرشب وقتِ خواب لحظه ی آخر و تصور میکنم و بغلت میکنم و میخوابم، حس قشنگیه، انگار که هنوزم اینجایی … از آخرین باری که دیدمت ۴۲ روزه که میگذره .. دیگه تصورت نمیکنم، خودت شبا میای به خوابم، یجوری نگام میکنی که چشمات، چشمات میگه […]